یادی از مادران شهدا به مناسبت شهادت حضرت ام البنین(علیها السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

خودش بود و همسر مریضش که باید از او مراقبت می کرد، و دو فرزندش. البته یکی از آن ها به اندازه ای بزرگ شده بود که بتواند کمک کار مادر باشد. این برای مادر خیلی ارزشمند و امید بخش بود. ولی تقدیر چیز دیگری برایشان می خواست. خیلی نگذشت که دفاع مقدس شروع شد. او با تمام مشکلاتش و تعلق به فرزندش، نمی توانست به خود اجازه دهد تا مانع او از رفتن به جبهه و لبیک گفتن به ندای مرادش شود. مدتی بعد خبر شهادت جوانش را برای او آوردند ولی خبری از پیکر او نشد. حالا مادر بود و غم از دست دادن فرزند رشیدش که به تمام مشکلات و غم ها اضافه شد. او ماند و خاطرات پسرش آنهم بدون حتی یک قبر، که گریه بر سر آن تسکینش بدهد. کارش شده بود اینکه هر از چند گاهی عکس او را در دست بگیرد و به معراج شهدا برود، شاید که فرزند خود را در بین آنهمه جوان پر پر پیدا کند.

چند سالی گذشت حالا فرزند دوم او هم نوجوانی شده بود سیزده، چهارده ساله. مادر داغ دیده و رنج کشیده بسیار به او وابسته و دلبسته بود. ولی فکر و عشق فرزند جای دیگر بود. مادر در نهایت نتوانست مانع او از رسیدن به عشقش و ملحق شدن به خیل سربازان و فدائیان خمینی(قدس سره) شود. ولی وقتی با فرزندش وداع می کرد، چیزی شنید که آشوب او را بیشتر کرد، پسرش به او گفت اگر من شهید شوم قول می دهم دیگر مانند برادرم مفقود نشوم و حداقل با پیکر خود بازگردم و تسکین تو باشم.