او رفت و باز مادر ماند و دل آشوبی و نگرانی و دلتنگی. تا اینکه با او تماس گرفتند و گفتند پسرش مجروح شده. ولی او انگار فهمیده بود که برای عزیزش چه اتفاقی افتاده. بعد از آن که مناطق عملیاتی که به دست دشمن افتاده بود آزاد شد، و پیکر شهدا بازگشت، باز مادر به معراج شهدا رفت ولی این بار با دو عکس. گویی باز کابوس او تکرار می شد. وقتی همه پیکر ها را دید و نا امید در گوشه ای ایستاده بود. ناگهان یکی از برادر ها با دیدن عکس شهید او، صدایش زد و گفت: او را اشتباهی برده اند! و الان در آمبولانس در حال انتقال است. مادر به دنبال پیکر فرزندش رفت. ولی در راه تصمیمش را گرفت. وقتی به ماشین حامل پیکر فرزندش رسید از آنها خواست کسی جلو نیاید و تنها جلو رفت، همینکه چشمانش به زن داخل آمبولانس افتاد، اضطراب و دلهره را درون چشمانش دید و درک کرد. مادر جلو رفت و خود را مسئولی از بنیاد شهید معرفی کرد و گفت تنها می خواهد کاری که از سیر اداری باقی مانده انجام دهد. فقط خواست که چند دقیقه ای با فرزندش تنها بماند. انگار مادر با فرزند دلبند خود کار زیادی نداشت. او از آخرین دیدار به او یک تشکر بدهکار بود. تشکر از اینکه که به وعده خود عمل کرد و او دیگر مادر را تنها نگذاشت. ولی حالا که نوبت مادر بود، تنها یک چیز گفت: « تو را به مادر جدیدت بخشیدم »

حال برای مادر از دو فرزندش تنها دو قاب عکس باقی مانده بود و قبری که حتی نامی از آنها بر آن نبود. حتی وقتی می خواست در اوج دلتنگی کنار قبر پسرش گریه کند باید در به شهرستان می رفت از دور منتظر می شد کنار قبر خلوت شود تا به درد و دل با او بپردازد.

تا وقتی مادر و پدر جدید زنده بودند وضع مادر همین بود. و تنها وقتی نام پسرش را روی قبر او دید، که قلب مادر دیگری نشکند.

شما را نمی دانم، ولی من به قطع می توانم بگویم تا وقتی داستان این مادران را نشنیده و نخوانده بودم، معنای اینکه مرد از دامن زن به معراج می رود را نمی فهمیدم. درک نمی کردم چگونه بعضی از زیر پای مادر و از خاک پای او به بهشت پر کشیدند. سرّ این را نمی یافتم که چرا امیر المؤمنین(علیه السلام) برای تربیت عباس(علیه السلام) به دنبال مادری از جنس پهلوانی بود و جز ام البنین(علیها سلام) نیافت.

خدایا تو را شاکرم، همانگونه که در عصر و زمان ما جوانانی قرار دادی که در مردانگی و ایمان حجت بر همگان باشند. زنانی را هم قرار دادی که حجت را بر همه مدعیان پهلوانی تمام کردند. زنانی که اگر نبودند شاید می توانستیم بعضی چیز ها را افسانه ای بیش ندانیم.

نمی دانم شما برای توصیف این مادران از چه لفظی استفاده می کنید، از خود گذشته، مؤمن، مجاهد، صبور یا دلسوخته، شاید هم مهربان. ولی من بهترین کلمه ای که به ذهنم می رسد همین است: پهلوان